شبهای بدون ماه
من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم نه از شیر و پلنگ، از این همه روباه می ترسم مرا از جنگ رو در روی در میدان هراسی نیست ولی از دوستان آب زیر کاه می ترسم من از صد دشمن دانای لامذهب نمی ترسم ولی از زاهد بی عقل نا آگاه می ترسم پی گم گشته ام در چاه نادانی نمی گردم اصولن من نمی دانم چرا از چاه می ترسم اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم
روز و شب خون جگر مي خورم از درد جدايي ناگوار است به من زندگي ، اي مرگ کجايي چون به پايان نرسد محنت هجر از شب وصلم کاش از مرگ به پايان رسدم روز جدايي چاره درد جدايي تويي اي مرگ چه باشد اگر از کار فرو بسته من عقده گشايي هر شبم وعده دهي کايم و من در سر راهت تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نيايي که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآيم من که در کوچه او ره ندهندم به گدايي ربط ما و تو نهان تا به کي از بيم رقيبان گو بداند همه کس ما ز توييم و تو ز مايي بسته کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد نه از آن قيد خلاصي نه ازين دام رهايي
اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق، در مقر عز خود از یقین منزه و در حریم عین خود، از ظهور و بطون مقدس؛ بلی بهر اظهار کمال از آن روی که عین ذات خود است و صفات خود را در آیینه عاشقی و معشوقی بر خود عرضه کرد و حسن خود را بر نظر خود جلوه داد، از روی ناظری و منظوری، نام عاشقی و معشوقی پیدا آمد، لغت طالبی و مطلوبی ظاهر گشت، ظاهر را به باطن نمود و آوازه عاشقی برآمد، باطن را به ظاهر بیاراست، نام معشوقی آشکارا گشت...� .
دوشنبه 20 مهر 1394 - 3:39:05 PM